توحید روح در پیکر اسلام و محور برنامه های زندگی هرمسلمان است
توحید روح در پیکر اسلام و محور برنامه های زندگی هرمسلمان است
نویسنده: استاد عبدالتواب تایب
توحید یک حق الهى است و بندگى خداوند یک حقیقت انسانى، اعتراف به حق الهى و پایبندى به حقیقت انسانى به ثمرنشاننده عدالت است، عدالت الهى، نگهبان شخصیت انسان است، و عدالت شخصى بنیان عدالت سیاسى و اجتماعى مى باشد، و بدون توحید و بندگى خداوند تحقق نمى یابد و بدون عبودیت، عدالت ذاتى محقق نمى گردد.
مـطـالعـات نـشـان مـى دهـد کـه توحید همچون رشته محکمى است که دانه هاى یک تسبیح را بهم پیوند مىدهد و روحی است که در پیکر اسلام دمیده شده است. توحید نه تنها یکى از اصول اسلام، بلکه تمام اصول و فروع اسلام است و همه برنامه هاى آن بر محور توحید دور مى زند. اسلام اهمیت مسأله توحید را در همه اصول و فروع دینی روشن میسازد که توحید تنها یک اصل دینى نیست بلکه روح تمام تعلیمات اسلام میباشد. آرى توحید ریشه دارترین و عمیقترین اصل اسلامى است، و تمام خطوط تعلیم و تربیت اسلامى به آن منتهى مى شود، یعنى از هر جا شروع کنیم باید از توحید شروع کنیم و هر جا برسیم باید به توحید ختم کنیم که تار و پود اسلام را توحید تشکیل مى دهد. نه تنها توحید درعبودیت و الوهیت، که توحید در هدف، توحید در صفوف مبارزه و توحید در برنامه ها، همگى پایه هاى اصلى را مشخص مى کند، و اتفاقا گرفتارى بزرگ ما مسلمانان امروز نیز در همین است که توحید را عملاً از اسلام حذف کردیم. کشورهاى عربى که زادگاه اسلام است، متاسفانه غالبا به دنبال شعارهاى شرک آلود نژادپرستى، مجد عربى، حیات عروبت و عظمت عرب، افتاده اند وکشورهاى عجمی هر کدام براى خود بتی، تابوی وتوتمی برگزیده اند که با گذشت هر روز ساخته و رشته توحید اسلامى را که زمانى شرق و غرب جهان را به هم پیوند مى داد به کلى از هم گسسته اند، کشور های اسلامی آنچنان در خود فرو رفته و از خود بیگانه شده اند که جنگ و ستیزشان با یکدیگر بیش از جنگ و ستیزشان با دشمنان قسم خورده است. چقدر ننگ آور است که بشنویم، که آمار کشته شدگان جنگهاى داخلى کشورهاى اسلامی به مراتب بیش از آمار قربانیان آنها در مبارزه با صهیونیسم اسرائیل بوده است . با نهایت تاسف، آئینى که سر تا پاى آن را وحدت و یگانگى تشکیل مى دهد، امروز آنچنان دستخوش تفرقهی نفاق افکنان شده است که چهره اصلى خود را به کلى از دست داده، هر روز نغمه شومى همانند صداى جغدى که در ویرانه مى خواند از گوشه اى بلند مى شود، و شخصى ماجراجو یا مبتلا به بیمارى روانى و یا کج سلیقه اى پرچم مخالفت با یکى از برنامه هاى اسلامى بلند مى کند و جمعى از افراد ابله و نادان را گرد خود جمع مى نماید، و منشا اختلاف تازه اى مى شود. نقش بى اطلاعى و جهل جمع از توده مردم در این نفاق افکنى، همانند نقش بیدارى و آگاهى دشمنان، بسیار موثر است. گاهى مسائلى را که قرنها موضوع بحث آن گذشته است، از نو عَلَم مى کنند و جار و جنجال ابلهانه اى پیرامون آن راه مى اندازند تا افکار مردم را به خود مشغول سازند. شایان ذکراست، مـشـکـل اصـلى تـمـام جـوامـع و مـلل، آلودگـى آنها بـه شـرک در اشـکـال مـخـتـلف اسـت، راه اصلى بیرون آمدن از شرک و مظاهر آن، بالا زدن آسـتـیـن بـراى شـکـسـتـن بـتها است، نه فقط بتهاى سنگى وچوبى، که بتها از هر نوع، مخصوصاً طاغوتهاى انسانى. شـرک، مـایه مذمت و نکوهش و خط انحرافى در برابر منطق عـقـل بوده و کفرانى است آشکار در مقابل نعمت پروردگار، و آنکس که تن به چنین انحرافى دهد درخور مذمت است. شـرک سـبـب مـى شـود کـه خـداونـد مـشرک را به معبودهاى ساختگیش واگذارد و دست از حـمـایتش بردارد، و از آنجا که معبودهاى ساختگى نیز قادر بر حمایت کسى نیستند و خدا هم حمایتش را از چنین کسان برداشته آنها(مخذول ) یعنى بدون یار و یاور خواهند شد. چنانکه در سوره عنکبوت آیه ۴۱ مى خوانیم (آنها که غیر خدا را مـعـبـود خـویـش انـتخاب مى کنند همانند عنکبوتند که آن خانه سست و بى اساس را تکیه گـاه خـود قـرار داده و سـسـتـتـریـن خـانـه هـا خـانـه عـنـکـبـوت اسـت). قرآن به ذکر مثالى پرداخته و سرنوشت موحد و مشرک را در قالب مثلى گـویا و زیبا چنین ترسیم مى کند: (خداوند مثالى زده است : مردى را که مملوک شرکائى اسـت کـه پـیـوسـته درباره او به مشاجره مشغولند) (ضرب الله مثلا رجلا فیه شرکاء متشاکسون). بـرده اى اسـت داراى چـند ارباب که هر کدام او را به کارى دستور مى دهد، این مى گوید: فلان برنامه را انجام ده، و دیگرى نهى مى کند، او در این میان سرگردان و حیران است، و در وسط این دستورهاى ضد و نقیض متحیر مانده و نمى داند خود را با نواى کدامین هماهنگ سازد؟! و از آن بدتر اینکه براى تامین نیازهاى زندگى این یکى او را به دیگرى حواله مى دهد، و آن دیگر به این، و از این نظر نیز محروم و بیچاره و بى نوا و سرگردان است و مردى را ذکـر مـى کـنـد کـه تـنـهـا تـسـلیـم یـکـنـفـر اسـت (و رجـلا سـلمـا لرجل ). خـط و بـرنـامـه او مـشـخـص صـاحـب اخـتـیـار او مـعلوم است، نه گرفتار تردید است و نه سرگردانى، نه تضاد و نه تناقض، با روحى آرام گام بر مى دارد و با اطمینان خاطر بـه پـیـش مـى رود، و تـحـت سـرپـرسـتـى کـسـى قـرار دارد کـه در هـمـه چـیـز و هـمـه حال و همه جا از او حمایت مى کند. آیا این دو یکسانند؟! (هل یستویان مثلا ). و ایـنـگـونـه است حال (مشرک ) و (موحد): مشرکان در میان انواع تضادها و تناقضها غـوطـه ورنـد، هـر روز دل به معبودى مى بندند، و هر زمان به اربابى رو مى آورند، نه آرامشى، نه اطمینانى و نه خط روشنى . امـا مـوحـدان دل در گـرو عـشـق خـدا دارنـد، از تـمـام عـالم او را بـرگـزیـده انـد، و در هـمه حـال بـه سـایـه لطـف او کـه مـافـوق هـمـه چـیـز اسـت پناه مى برند از ما سوى الله چشم بـرداشـتـه و دیده به او دوخته اند، خط و برنامه آنها واضح و سرنوشت و سرانجامشان روشن است از سوره مبارکه لقمان می آموزیم . قبل از هر چیز به سراغ اساسى ترین مساله عقیدتى برویم و آن مساءله (توحید) است، توحید در تمام زمینه ها و ابعاد، زیرا هر حرکت تخریبى و ضد الهى از شرک سرچشمه مى گیرد، از دنیا پرستى مقام پرستى، هوا پرستى، و مانند آن که هر کدام شاخه اى از شرک محسوب مى شود. همانگونه که اساس تمام حرکتهاى صحیح و سازنده، توحید است، تنها دل به خدا بستن و سر بر فرمان او نهادن و از غیر او بریدن و همه بتها را در آستان کبریائى او در هم شکستن ! قابل توجه اینکه لقمان حکیم، دلیل بر نفى شرک را این ذکر مى کند که شرک ظلم عظیم است، آن هم با تعبیرى که از چند جهت، تاءکید در بر دارد. و چه ظلمى از این بالاتر که هم در مورد خدا انجام گرفته که موجود بى ارزشى را همتاى او قرار دهند، و هم درباره خلق خدا که آنها را به گمراهى بکشانند و با اعمال جنایتبار خود آنها را مورد ستم قرار دهند، و هم درباره خویشتن که از اوج عزت عبودیت پروردگار به قعر دره ذلت پرستش غیر او ساقط کنند! فشرده سخن این که : توحید یک حق الهى است و بندگى خداوند یک حقیقت انسانى, و اعتراف به حق الهى و پایبندى به حقیقت انسانى به ثمرنشاننده عدالت هستند, عدالت الهى، نگهبان شخصیت انسان است، و عدالت شخصى بنیان عدالت سیاسى و اجتماعى مى باشد، و بدون توحید و بندگى خداوند تحقق نمى یابد و بدون عبودیت، عدالت ذاتى محقق نمى گردد. بر خلاف آنچه بعضى مى پندارند مساله توحید و شرک، یک مسأله صرفا اعتقادى و ذهنى نیست، بلکه در تمام زندگى انسان اثر میگذارد و همه را به رنگ خود در مى آورد، توحید در هر قلبى جوانه زند موجب حیات آن قلب، و عامل رشد و شکوفائى آن است، چرا که توحید افق دید انسان را آنچنان گسترده میکند که به بى نهایت پیوندش میزند. اما به عکس، شرک انسان را در جهانى فوق العاده محدود، جهان بتهاى سنگى و چوبى و یا بشرهاى ضعیف بت گونه فرو مى برد، و دید و درک و همت و توانائى و تلاش انسان را به همین رنگ و در همین ابعاد قرار مى دهد. مشرک (ابکم ) است، گنگ است، گنگ مادر زاد، که عملش از ضعف فکر و نداشتن منطق عقلى حکایت میکند، و به خاطر اسارت در چنگال شرک توانائى بر هیچ کار مثبتى ندارد (لا یقدر على شى ء). او یک انسان آزاده نیست بلکه اسیر چنگال خرافات و موهومات است. و به خاطر همین صفات، سربار جامعه، محسوب میشود، چرا که مقدرات خود را بدست بتها و یا انسانهاى استعمارگر میپردازد. او همیشه وابسته است، و تا طعم توحید که آئین آزادگى و استقلال است بچشد از این وابستگى بیرون نمى آید (و هو کل على مولاه). او با این طرز تفکر در هر مسیرى گام بگذارد، ناکام خواهد بود، و به هر سو روى آورد خیرى نصیبش نخواهد شد (اینما یوجهه لایات بخیر). چقدر میان یک چنین انسان کوتاه فکر و خرافى و اسیر و ناتوان و فاقد برنامه با انسان آزاده شجاع این که اسلام عبودیت را در اندیشه و عمل مردم و حاکمیت، یک اصل تلقى مى کند علاوه بر این که با حقیقت رابطه وجودى میان خداوند سبحان و انسان منسجم و هماهنگ است.
یکى از دلایل فلسفى و عقلى که ما را بر آن مى دارد تا نظام توحیدى را بپذیریم و نظام فردى و لائیک را ردکنیم این است که در نظام حاکمیت الهى ارزش ها از حسن ذاتى خویش برخوردارند به طورى که بر اساس آن ارزش ها نمى توانند از مطلق به نسبى مبدل شوند و این برخلاف ارزش هاى نظام دومى است که همیشه نسبى و در مواردى خاص نیکو و زیبا و در جاى دیگر فاقد این ویژگى است